گذری در "اسیر قفقاز"
تمام بدبختی ها به دلیل سقوط بنیاد اخلاقی است.لئو تولستوی ( نویسنده ی روسی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم)
"ژیلین"، افسری جوان بود که در قفقاز به کشورش خدمت می کرد.به تازگی نامه ای از مادرش دریافت کرده بود.مادرش نوشته بود که بیمار است و مشتاق دیدار پسرش تا برای او همسری برگزیند.
ژیلین مرخصی گرفت تا راهی سفر سرنوشت سازش شود ؛ چون در قفقاز جنگ بود و عبور از آن جا بسیار سخت.دوست باوفایش"کاستیلین" نیز با او همراه شد.آن ها در گام نخست از دهکده ی تاتارها گذشتند و همان جا اسیر شدند.آن ها را به طویله ای انداختند.شب ژیلین خوابش نمی برد و در پی یافتن راه فرار بود.فقط توانست سوراخی کوچک را بیابد و به بیرون نگاه کند.دختر بچّه ای سطل به دست را دید.لحظاتی بعد سر و کلّه ی چند تاتار پیدا شد.ژیلین به سختی به آن ها فهماند که تشنه است.تاتار کوتاه قد، دینا را صدا زد و دینا آب آورد؛همان دختری بود که ژیلین وی را در اطراف طویله دیده بود. او سیزده سال داشت.آن ها را به اتاقی بردند.یکی از مهمانان با زبان روسی رو به ژیلین گفت: «تو را قاضی محمد به اسارت گرفته و به عبدالمراد (مرد کوتاه قد) فروخته است.حالا تو باید به خانواده ات نامه بنویسی و درخواست سه هزار روبل کنی و آزادی ات را بخری.»
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...